ظهور رعدها

ساخت وبلاگ
دیروز بعدازظهر بود که بشقابی سفید و نارنجی را لبه کانتر گذاشته بودم و خُب به این دلیل که خیلی لبه بود افتاد، شکست و پودر شد. میگویم پودر، شما پودرترین چیزی که در زندگی مشاهده کردید را مجسم کنید. تکه تکه هایش را با دست جمع کردم و انداختم و پودرهایش را هم که در شیار های سرامیک رسوخ کرده بود تا حدی جارو زدم. آخرِ شب که خوابیدم خواب دیدم. خوابی با همان اتفاقاتِ ظهر. با همان شکل و با تک تک ِ جزئیاتش. منتهی جای آن بشقاب سفید و نارنجی مرا بگذارید که شالی سبز بر سر داشتم و لبه کانتر شده بود پشت بام ِ خانه میم که اگر درست در خاطرم مانده باشد سی و شش طبقه بود. رعدو برق زد. وسط ترین نقطه سینه‌ام خودش را جای داد و پرتابم کرد. افتادنم و تکه تکه شدنم همان بود. اما اینکه کسی بیاید مرا جمع کند که فرو رفته بودم در شیار های اسفالتِ داغ، نه! خبری نبود. میدانم اما ناگهان رسوخ کردم به زمین و از پوسته رد شدم و داغی عظیمی در تکه تکه هایم احساس کردم. شاید این همان داغی چهار هزار درجه هسته‌ است که زمین شناسان از آن گفته بودند. از بعدش خبر ندارم چون چشمانم باز شد و مغزم فرمان داد سر و بدنم به مسکن قوی ای احتیاج دارند.

داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 20 شهريور 1397 ساعت: 17:50