داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی.

ساخت وبلاگ
بیایید فرض کنیم. فرض کنیم نگاتیو، تمام تصویرهایی را که می‌خواستم را شات زده. من هم حالا خوشی دارم جای ملال. فرض می‌کنم آن گربه‌ای را که در ستارخان از شلیکِ لباس شخصی‌های ج.ا و داد و جیغ مردم پناه گرفته بود بین بوته‌ها و نگاه‌نگاه می‌کرد. گفتم گربه؟ برگشت. شات زدم. بعدی را وقتی پاهایم از زیادی کوچه‌پس کوچه بالا کردن بین کفش‌هام ذوق‌ذوق می‌کرد گرفتم. در آینه‌ی کفاشی کسی که مغازه را به امان نمی‌دانم کی رها کرده بود و نبودش. بعد فرض می‌کنیم شات‌های دابل اکسپوژرهای برفی را. پنجه‌ی گربه روی دستم را. موهای رهای آن خانوم و سیاهی محض‌اش بین سفید مطلق برف را. فرض کنیم روی تمام خاک‌هایی که راه رفتم را. فرض کنیم انسان‌هایی که از لنز دوربین وحشت داشتند و فرار می‌کردند. و انسان‌هایی که انسانیت خودشان را شدید‌تر می‌کردند برای دیده شدن. فرض کنیم سنگینی بی‌حدی را که روی شانه‌هام امیدبخش جلو می‌کرد. فرض کنیم زمان جهشی می‌رفت و می‌خواستم عکس درخوری از ماه نو بگیرم را. بعد که فرض‌ها‌ خوب پیش رفت حالا نخ را ول کنیم. فرض کنیم در آینه‌ی هیچ کفاشی‌ای نایستاده‌ام به عکس. فرض کنیم برف را هیچ‌وقت ندیده‌ام با ذوق و حسرت نبودِ همراهانمان. فرض کنیم هیچ خیابانی را گز نکرده‌ام به دیدن و شنیدن و ثبت‌کردن. چون فیلم در دوربین باز نشده و نگاتیو، مُرد. بی‌که حتی دقیقه‌ای زندگی را ثبت کرده باشد. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 16:30

جایی در اواسط کتاب «پرنده به پرنده»‌ خانم لاموت، از این می‌گوید که اتکا به شهود، چه همه نوشته‌های نبوده و پَس زده شده را برای نویسنده می‌آورد از برای همه‌ی شهودهای متفاوت و گوش نداده شده. یکی «کلم بروکلی»، دیگری «حیوان»-ای دارد برای شهود خویش. که حیوان فکر می‌کند، که حیوان متنفر می‌شود. که باید گذاشت شخصیت داستان‌ها‌تان، راه خودش را برود. راهی که بسته به رقصیدنِ شهود میانه‌ی دستان شماست. و این “امتحان” کردن است که بعدها می‌توانیم بفهمیم درست‌اش بوده یا خیر. که این بین فقط ماییم که فکر می‌کنیم کارهایمان اهمیت کیهانی دارند. اما واقعیت این است که خیر، ندارند. که تهِ داستان اینکه به کلم بروکلی‌ام با نام “پاف درونم” یاد می‌کنم، که تمام ساعات شبانه‌روز دارم خطاب به‌اش حرف می‌زنم و او دائم شماتت‌ام می‌کند. باید اینجا اضافه کنم که تمام حولِ نوشته می‌خواستم به کنارِ سین بودن و پاف خیلی خیلی عمیقِ درون‌ام گوش دهم و بگذارم شهود‌-ام راهِ خودش را برود. راهِ همان پاف‌ای که آفتابی‌اش نمی‌کنم روی پرده‌ی تاریکِ نمایش‌ام. چرا که این پاف پیامبر خود تخریبی و محافظه کاری است. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01

تا دقایقی دیگر بازی ج. ا و آمریکا شروع می‌شود. بازی‌ای که در صدر سیاسی‌ترین بازی‌های ورزش قرار می‌گیرد. تمام خیابا‌ن‌ها را پُر کرده‌اند از بنرهای برد ایران و بوق می‌زنند و می‌فروشند و روی سکو‌هاشان دلقک آورده‌اند به خوانش‌های تمام غلط‌ای که هرکه از بالا دستور داد، بخوانند. می‌توانم از این همین دقیقه ته بازی را بخوانم. بلکه تمام این جنگی که حتی این بین برقرار است.پ.ن: می‌آیم و نتیجه را می‌نویسم.پ.ن ۲: فوتبال را آمریکا برد. هرچند که چه اهمیت؟ وقتی برای نان و آزادی بچه‌هامان یکی‌یکی به جنگ می‌روند و خونِ خویش را شبیه آبی چیزی می‌بینند که حتی در زاهدان به سختی پیدا می‌شود. و خلیفه نگران پاپیون‌های لباسش است. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01

وقتی bell jar رو شروع کردم حالم خیلی معمولی و خوب بود. حالا فصل آخرش هستم-استر تمام راه‌های خودکشی‌رو امتحان کرده و به بن‌بست رسیده. من دیگه نه خوب‌ام و نه معمولی. انگار توی یه روز برفی زیر آفتاب نشسته‌م و آب شدن آدم‌برفی محبوبم‌رو تماشا می‌کنم. حواسم پرت شده و یک دایره‌ی گنده از سوختگی بخار کتری روی مچ دست راست‌ام به جا می‌ذارم. سرماخوردگی امونم‌رو بریده. بوی ناء و لیموشیرین تنها چیزی‌ان که از من می‌شه بیرون بیاد. یک‌جایی برای ضاد نوشته بودم که همیشه‌ی همیشه دلم می‌خواسته در وصف لیمو‌شیرین و گسی بی‌حدو‌حسر و درست‌اش بنویسم، و هیچ‌وقت هم نمی‌شده. چون شاید اصلا از دیدم کانسپت درستی نبوده. لیمو شیرین فقط جایی وارد می‌شه که همه‌ی طعم‌ها توی دهن‌ات شبیه مرگ موش‌ هستند. من هم صرفا ترجیح می‌دم طعم‌ای که هدر می‌دم، خودش از پیش هدر رفته بوده باشه.پ.ن: کتاب‌ها‌ روی حال روحی و در ادامه، جسمی ما تاثیر می‌گذارند. (این جمله یحتمل باید اولین خط قبل از شروع گفته می‌شد. اما از اونجایی که جمله‌ها هم جزئی از کتاب هستند، و روی روان ما تاثیر می‌گذاند، فوقع ماوقع.) داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01

شبیه اون بخیه‌ای که روی پیشونیت نقش بسته. و انقدر زمان ازش گذشته که تو دیگه یادت رفته. ولی یهو ناخودآگاه بهش دست می‌کشی، یا یه نفر برمی‌گرده و می‌گه این جای زخم چیه؟ تو دست می‌کشی روش، و انگار که گرد و خاک‌هاش رو کنار زدی، تمام دلیل‌های بودن و موندنِ زخم‌ت میاد جلوی چشمت. حالا ولی تفاوت اونجاست که هیچ دستی روی یادِ تو کشیده نمی‌شه، حالا چه خودآگاه چه ناخودآگاه. و نه هیچ فردی که بیاد و از جای خالی‌ت بپرسه. که خب، مگه کی از بودنت می‌دونست که حالا نبودنت سوالی باشه این وسط؟ می‌دونی؟ نه، حتی اینم نمی‌دونی. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 127 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:17

کاش روزهای بهتری بود. کاش کرختی انقدر بیخ گلویمان نمی‌چسباند خودش رو. ولی حالا،، دلم می‌خواست با صدای بلند بزنم زیر گریه. منتها تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که یکم فین فین می‌کنم، گوشه‌ی چشمم کمی، فقط کمی، خیس شه و توی گلوم یه غده‌ی بزرگ‌تر از قبل رشد کنه. و بعد باعث می‌شه حس کنم گلو درد دارم و چیزی اونجا داره می‌ترکه. اما، سالمم. سالم‌تر از هر سالی از گذشته. توی تقویمم برای آیلتس ددلاین مشخص می‌کنم. قرار کوه می‌چینم. آمریکانوی کاریزنو انتخاب اولمه. و چیزی نیست که درست نشه. ولی ضایعه‌ی زندگیم روی پیشونیم‌ه. و من ناگزیر سر و کارم با آینه‌ست. هر روز. هر شب. و هر دقیقه‌ای که از این روزها داره می‌گذره. حتی اگه خودم رو مشغول به دیدنِ چشم و مو و چونه‌م نشون بدم. من، هیچ تمرینی از منیت رو دیگه حفظ نیستم. تا یاد دارم همینو بلد بودم. و جایی که می‌خواستم ازش دورتر شم حتی، بهم القا می‌کردند. می‌نشستم به نشستنِ زیاد. همیشه. صبر می‌کردم، طولانی و زیاد. و کلمه‌ی صبر رو هِجی می‌کردم. و از دور می‌شمردم اتفاقی رو که توی سرم محو می‌شد. شبیه آب‌پاش‌های کافه‌های حیاط‌دار خنکیش می‌ریخت روی دستم، و دلم. و می‌لرزید/م. اما نمی‌خندید. و می‌شدم پُر، از بی‌حجمه‌ای که درونم رو می‌گرفت.می‌دونی؟ اضطراب ازم پله ساخته و بالا می‌ره، و من دستم رو برای طنابی بلند کردم که فقط توی ذهنم بسته شده بود.. یه تفاله، مجبور به ادامه‌ی زندگی. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 79 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:17

من شبیه حواس‌پرتی‌ام که خودم علتش بوده‌م. اسپاتیفای را باز می‌کنم و Visions of Gideon را می‌گذارم روی ریپیت. و فکر می‌کنم به تمام این شش ساعت خواب شبانه‌ای که در چند هفته‌ی اخیر داشته‌ام. به اینکه اگر شب‌ها نمی‌شود که بروم بیرون که ماه را ببینم حالا ولی صبح‌های کله‌ی خروسی که می‌خواهم بروم سرکار عین یک سوسیس خام افتاده توی تابه‌ی خالی آسمان آبی. بعد فکر می‌کنم چه کسی مرا مجبور کرد که ساعت‌های زیادی را به کاری که دلخواهم نیست بروم؟ و شناسه فقط برمی‌گردد به خودم. بعد از یک زمان طولانی که زندگی، سنگینی زیادی را انداخت روی شانه‌هات، به این فکر نمی‌کنی که کدام کار را بیشتر می‌خواهی. فکر نمی‌کنی، فرو می‌روی و نهایت قبول می‌کنی و غرق مسئولیت‌های ناخواسته می‌شوی. غرق زندگی‌ای که برای فردا می‌گذاری‌اش. و مگر «فردا» همانی نبود که کامو می‌گفت: فردا "مرگ" است؟ساعت‌های زیادی می‌گذره و حس می‌کنم از خط زمان خارج شدم. از توی من می‌گذره، گذشتن دقیقه‌ها رو متوجه‌ام و متوجه نیستم. شب که برمی‌گردم خونه و روی تخت دراز می‌کشم، فکر می‌کنم که از دفعه‌ی قبل دراز کشیدنم فصل‌ها گذشته و این دیگه من نیستم که داره تلاش می‌کنه دقیقه‌های جالب و تجربه‌های پر وزنی رو توی صفحه‌ی سفیدش بکشه. حالا یک عالم سنگینی روی من چربیده شده عین ماست‌های عمه که توی روستاشان کره می‌بست و حالا بیا ماست و کره از هم جدا کن. باز تهش یک سری ماست چسبیده به کره. تهش یک سری چربی زندگی ناخواسته روی انگشت‌هام و پوست‌هام می‌کشد خودش را بیرون از من. انگار کن روی حجمه‌ی یک ژله‌ی آب شده راه می‌روم و دلزده اولین چیزی‌ست که برای این تصویر روبرو به ذهنم می‌آید. دلزده را توی فرهنگ لغت سرچ می‌کنم. چقدر اشمئزاز، چقدر بی داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 118 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:17

من خودم را می‌گذارم روبروی خودم، و می‌نِشینم به تماشای جدال «غرور و تجربه»-اَم. تجربه می‌داند که غرور حس پُرشدتی‌ست و اگر اعمالش نکند به درِ بسته می‌خورد. اما غرور می‌پندارد که تجربه سوای همه حس‌ها حقیقی‌ست و به وقوع پیوسته پیش از آن، پس راه را برای تحقق او باز می‌کند. آن‌ها تا سال‌ها سال هم بی‌حرکت می‌مانند. اما نه، سال‌ها نمی‌گذرد، چندی بعد "شانس" عرصه‌ی وجود پیدا می‌کند، بی‌خبر از هرچه که دانشش را داشتیم.

داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 15 فروردين 1400 ساعت: 22:27

/فکر می‌کند خوشبختی را قورت داده. کی؟ من!  بعد پایش پیچ می‌خورَد، سگی سرش را نوازش می‌کند، عوق می‌زند، دهانش گل‌های آفتابگردان می‌دهد، و فکر می‌کند هرچه به خورشید نزدیک‌تر شود، آسایشش بیشتر. بعد ولی یادش نمی‌آید که چه زمین‌ها خورده بود. زانوهای کبودش داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....ادامه مطلب
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 15 فروردين 1400 ساعت: 22:27

گفتم-می‌ترسم.
گفت-می‌ترسی؟ قوی نبودن؟ ضعیف مانده بودی.
گفتم-خون فوران می‌زد.
گفت-اشتیاق نداشتی.
گفتم-می‌چکید روی سرامیک‌ها.
گفت-از دست‌هات بیرون مانده بود.
گفتم-ار خاک روی سرامیک‌ها نفوذ کرد. همه‌جا لک برداشت، قرمز.
گفت-از سرخی‌ها فرار کردی. رسیدی به سرامیک‌ها.
گفتم-از سرخی‌ها فرار کردم. رسیدم به سرامیک‌ها. رسیدم به همیشه‌ی دست‌هام. خون که این و آن نمی‌شِناسد، ماند روی مردمک‌هام. چپ و راست لکِ شباهت می‌دیدم.
گفت-از دروغ‌هات؟
گفتم-از دروغ‌هام.

داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 15 فروردين 1400 ساعت: 22:27