به رنج‌های همیشه.

ساخت وبلاگ

/فکر می‌کند خوشبختی را قورت داده. کی؟ من!  بعد پایش پیچ می‌خورَد، سگی سرش را نوازش می‌کند، عوق می‌زند، دهانش گل‌های آفتابگردان می‌دهد، و فکر می‌کند هرچه به خورشید نزدیک‌تر شود، آسایشش بیشتر. بعد ولی یادش نمی‌آید که چه زمین‌ها خورده بود. زانوهای کبودش را زیر دامن کوتاهش وسط یک میهمانی می‌بیند‌. از کناری می‌پرسد جریان چیست؟ سرش را که بلند می‌کند، سگی را می‌بیند. دستش را می‌گیرد و می‌دوند. پا به درِ باز شده که می‌گذارند وسط یک هستی نامأنوس معلق شده خودش را پیدا می‌کند. داد می‌زند "جریان چیست؟" صدا نمی‌رسد، صدا نمی‌آید که برسد. صدا، تمام بی‌صدایی‌ست که از همه‌ی اطراف شنیده بود. خودش را، و حنجر‌ه‌اش را به راه نرفته می‌زند. راه می‌رود، زیادْ‌زیاد راه می‌رود‌.خیالش راحت نمی‌گیرد. به درماندگی چنگ می‌زند. وِل می‌شود جایی که هیچ‌جا نیست..


داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 15 فروردين 1400 ساعت: 22:27