چنان می‌گُذَرَد که یادش نمی‌آوری

ساخت وبلاگ
- برای پافی که غمش در لحظه از اطرافش می‌زد بیرون، اما این روز‌ها گلویش را می‌بُرد و خونش را می‌مکد.
مِهراول، مهر دوم، مهر سوم... من مهر بود که یکی یکی پشت سر میذاشتم. چهار سال. چهار سیصدو شصت و پنج روز. چهار تا چهار فصل. هزار هزار ساعت. ولی هیچ روزی نشُد که مهرش به دلم بشینه. من از دانشگاهم و تمام متعلقاتش مُتِنَفِرَمْ[با همین غلظت]. من از حسابداری و تمام جدول تی های دنیا منزجرم. من از استادهاومسئولین روانی این دانشکده متنفرم. من از درختی و دادمان و شهرک که فقط یه اِلِمانِ بخصوص  که چیزی جز اون خراب شده به ذهنم نمیارن متنفرم.
اُمیدم روزیه که بتونم سال‌های دیگه‌ای رو بگذرونم ولی اینبار اونی که دِلَم راضیه بهش.
و به سال پیش همین حوالی فکر می‌کنم. به هِژده ژانویه‌ای که امتحاناتِ ترمم تمام شد. ترمی به غایت مُضحک. به روزِ سرد و کبودی که با هرچه ملال در خیابان مُهرِ تمام شدن را زدم برای رفتن و ندیدن، برای رفتن و نبودن میان هیچ‌کس، رفتن و گذشتن. رفتم هم. اما از ندیدنم، از نبودنم، از گذشتنم حرفی به میان نمی‌آورم. نمی‌آورم که تمامِ آن‌ها گذشته‌ای‌ست که بیهوده گذشت. حال؟ حال می‌مانم. می‌مانم که ببینم. می‌مانم که نگذرم از آنچه نباید. می‌مانم که لبخند بماند. که پرنده بخواند. که برف ببارد. که من استرس شیرین به خوردِ خود بدهم. که ولیعصر را بالا و پایین کنم، نه با لب‌هایِ از فرطِ به دندان گرفتن سُرخ، که از خوشحالی با بورژوآ سُرخ شده. که بچرخم و بچرخم و بیاُفتم. نه از درد! که از گیج زدن‌های خوشحالی. می‌مانم تاتیانا. این بار من نو‌شکفته‌ی خودم هستم. من این‌بار برای خودم می‌مانم.

می‌مانم که سبز شوم. سبز و آبی.

داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 21:59