زادروزی که زاده نشد .

ساخت وبلاگ
دارم به این فکر می کنم که چرا آرزوهایم تحقق پیدا نمیکنند. از اخر فهمیدم من هیچوقت تولد، کیک تولد، شمع کیک تولد نداشته‌ام. وقتی تولدی نداشته باشی، کیکی نداشته باشی و مهم تر از همه، شمع بر روی کیک تولدی نداشته باشی ارزوهایت روی هوا انقدر معلق میمانند که دود این الودگی هضمشان می کند در خود.
/ی/ را دیدم که موقع فوت کردن شمع کیک تولدش یک لبخندی زد. عکس آن لبخند را که با دستان من ثبت شد نگاهش که میکنم میبینم /ی/ هیچ زمانی از این نوع لبخندها نزده، هی خیره می‌شوم می‌بینم در فیلمی که با همین دستانم باز ثبت شدند این نوع حرکات از /ی/ بعید و خیلی عجیب است.
یعنی می‌دانید تجربه‌اش نکرده‌ام که بگویم متفاوت اما لااقل از تفاوت روزهای معمولی‌اش با آن شب می‌شود فهمید بلاخره! می‌دانید کسی هم نیست که بخواهد مثل /ی/ سورپرایزم کند اما گمان کنم اگر یک احمقی پیدا شود و این حرکت را بزند از تنها حسی که مطمئنم این است که دوست دارم بعد از اینکه به چشم/های احمق/ها نگاه کردم ناپدید شوم و برای هزار سال در گوشه عزلت خود لبخند و اشک در مخلوط کن ریخته و نثار روزهایم کنم. همین. بلاخره تاب ندارد این قلب نیمه این زیادْ زیادْ کثشعرات مغزی را، بلاخره هم بالا می‌آورد روی پیراهن راه راهم. درد دارد بدنم. سرما خورده ام. کیک نخورده ام. نیاگارا در دو سوراخ دماغم است. درد دارم.
+روزی که نه زمستان بود و نه تابستان
روزی که به مثابه خودش بود. فقط.
داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 20 شهريور 1397 ساعت: 17:50