پرندهای از شمال به جنوب پرواز میکند. باد شدیدی میوزد و ماشین آن را دونیم میکند. چاغاله با نمک میخورم و آخرین دانهاش چون تمامِ آخرینها، گَس است و دهانم تا ساعتها مزه برگ میگیرد به خودش. که اگر هم بپرسی از کجا میدانی برگ؟ باید بگویم روزی بود که فرط علاقه برگ خوردم و مترادفِ گس بودن میتوانم برگ را بگذارم کناری. برگِ چنار نه، آن کمی بیمزهگیاش زیادی است. همین برگهای همیشه در دید. همینهایی که هنوز نامشان را نمیدانم. همینها. و فکرم رفت و درگیرِ آخرین نامربوطهای برگیام شد. که اگر به جاده بزنی، حتم داشته باش نامربوطهای مربوط به سفرت هم کنار آرامشت مینشیند از خوبیِ زیادِ حتی حاشیه ها.. داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 9 خرداد 1398 ساعت: 2:16