گفتم: اُ. قُو آقْ سید خندان.
صبحِ بیست و هفتِ فروردینِ نود و هشت، خُشک بود برای من. هرچه کافه پیانو آوردم. هرچه آب لیمو نعناع چپاندم در دهانم. هرچه سعاد ماسی کردم در گوشم. هرچه ستاره و یونیورسپین به خود اضافه کردم. هرچه، هرچه بود تا دهانه به خوردِ این روز دادم، از آخر ببین؛ سنگِ غار است. تو بخوان بار است اما. که نمیشِکَنَد. که پودرش اگر کنی، ریزِشَش روی تن و بدنِ خودت است، ولاغیر. اصلا ببین، من از کار که مینویسم، تو کار نخوان؛ بار بخوان. از گنج که مینویسم، تو گنج نخوان؛ رنج بخوان. از سردِ روزگار که مینویسم، تو سرد نخوان؛ درد بخوان. من سکوتم را مُهر که کردم، بعدش میانه را تا دهانه پُر کردم از قیر. میدانی قیر چیست؟ میگویم برایت. اما تو دیگر میدانی قیر که میگویم نباید قیر بخوانی. همین است. ناگفتههایِ زندگی میانِ گفتهها. حال اگر دارم لاته میخورم و اِلپی گوش میدهم. اگر روایتِ از سقفهای رفته میخوانم. اگر خطکشیدههای کافه پیانو را برای هزارمین بار در این روزِ مُبارک بالا و پایین میکنم. اگر نیستم در آن شرکتِ پُراز بو و عطرِ عودهای گلِ بنفش. اگر زونکنِ قراردادها را برای هفتصدو چهل و هشتمین بار در روز نمیآورم پایین. اگر اینجایم و به مخیلهام نمیرسید اینجا باشم، از برای سین است. سین مرا ناراحت نکردهای. مرا آشنا کردی. سین، ترکِ اولی شنیدهای چیست؟ میخواهم ترکِ انسانهای تو مانند کنم. اصلاً بُگذار جورِ واضحتری بگویم.میخواهم ترکِ انسانهای سین مانند کنم. میدانی؟ من حتی به فیوِریتِ آهنگهای خودم هم نباید اطمینان میکردم. کردم اما. به فِیوِریتم اعتماد کردم و هر هشتاد و شش تا آهنگ را شافِل کردم در گوشم. اولی خوب. دومی نه اما. سومی به بعد بدتر شد. از عرش به فرش میکِشاندم کمتر از سه دقیقه. بازی عجیبی شده بود. فکر میکردم این همان بازیِ هر روزهی من با سین و میم و لام و الخ نیست؟ بازیِ هرروزهی کاری. بازیِ تمام شدهای که کثیف تمام شد؟ بازیِ، چرا زمین افتادهای؟ بیا دستم را بگیر. بازیِ دستش را بگیرم و نیشخند زنان دور شود. بازیِ خطِ قرمزی هشتادو شش متری از نود مترِ موجود. بازیِ تو دوستمی اما ببین از هشتادو شش مترم، تو از هشتادو هفت متری نباید جلوتر آیی. بازیِ اگر جلو آیی چالههای گُلآرایی شده را تا قعر رفتهای. بازی را از بَر نشدهام. که اگر از بَر بودم ساعتِ ده و بیست و سه دقیقه نباید مثل دو سالِ پیش لمیزِ چهار راه میبودم. من برای این روز هفتِ شب برنامه ریخته بودم. نه الان، نه اینطور.
از بَر نشدم، نامعلومالحالم.
من مانیفست ندارم.و بی هیچ سطری جدید، نقطه . داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 9 خرداد 1398 ساعت: 2:16