-
من تمام شَب را استراق سمع و بصر کردم در این پنجرهی همسایهی روبرویی. از صبح که میرفتند و میامدند و تکاپویِ زندگی داشتند تا الان که علی اقا با خانوم و بچه هایش و اقدس جان با مادرش امده که همان یک دقیقه بیشتر را کنار حامد جانِ کچلشان و همسرش سمیه خانوم بگذرانند. از این استراق ها چیزها گوشم شنید. شنید که حامد را همش حامد جان صدایش میزدند. حامد جانِشان کچل شده و گویا این اواخر از هر وقت دیگری بیشتر و سمیه خانومِ حامد جانِ کچل میگوید هرچه خونِ دل میخورم که عسلویه روحت را گرفته حال دارد جسمت را ذره ذره میبلعد هرچه آلپرازولام و فلوکستین میخورم و میگویم ببینشان و دیگر نَرو به آن جهنمِ پول دَرار نَرو.. حرف به گوشش نمیرود که نمیرود. شُما بگویید علی اقا..
علی اقا انقدر آن هندوانههای خوش رنگ و لعاب ِ سمیه خانوم را خورده که صدایش بالا نمیاید یک هومی کِشدآر میگوید و بعد صدایش را از تهِ اوارهای شکمش وِل میدهد بیرون و میشنوم که؛ حامد جان! راست میگوید خُب این بنده خدا نَرو دیگر.. راستی سمیه خانوم دیگر هندوانه نَداریم؟!...در این بین اقدس جان که مادرِ الزایمریاش را در اتاق خوابانده میاید که یلدایش را شروع کند میگوید عجب بساطیست این اجبار دوش کشیدنِ دیگران نه اینکه مادرم بَد باشد و من عاجز از او ! امّا ببین سمیه! مادر مجبور بود مرا به دوش بکشد حال من مجبورم. زندگی همان تاریخِ تکراریست چه عجیب مزخرفیست تهِ این تاریخ.. چه عجیب دورانیست.. میگُذَرانیم و همش در هول و وَلاییم چه کنیم.. کجا برویم.. آخر همهاَش تکرار جوانیمان است. گذراندیمش ما دیگر. حالِ ما ایضاً همانهاست همان گذشته بیچاره مادرهامان، با اندکی تجربه و خرده حوصلهای که برایمان باقیمانده..
اقدس جان دلش بالا آمده بود. اقدس جان خوب شُد یلدا آمد و سمیه خانوم دعوتتان کرد. اقدس جان نمیشود گاهی بیایی خانه سمیه خانوم تا بلکه من هِی استراق سمع کنم و از حرفهات سو استفاده؟ اقدس جان حرفهات را یادم رفته ولی تلخند صورتم یادش نرفته. اقدس جان تاریخت تکرار نشدنی بآد اقدس جآن.
+اولینِ زمستانمان ساعت سه بامدآد داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 21:59