ببین چطور شبِ بعد از یک روزِ کاریِ سخت و پُرامیدم را خراب کردی. "برگردِ" سیروان در گوشهایم پِلِی شد. و ناخودآگاه گفتم برگرد.. اما به خودم آمدم و تصحیحش کردم گفتم نه. نمیخواهم که برگردی. تصحیحش کردم و بردم به ثبتهایی که دائمی شده است. تا نخواهم دیگر روزی/شبی که میخواهم سوار مترو شوم/از بیآرتی پیاده شوم/پیاده رو را بالا که میروم و پایین میآیم، خودآگاه که نه؛ اما ناخودآگاه دلم داشتنت را بخواهد و زبانم بی پرسش و پاسخی صحیح آن را بر زبان آورد.
نخواستم برگردی. نه
تو و نه حتی بخواهم هیچکس دیگر جای
تو بیاید. من فقط گمان (قطع) میکنم که دیگر نخواهم و ن
توانم بعد از
تو بهقول خودت همان بار که به پوزخند نوشتی "عاشق پیشه" .. ن
توانم آن شوم دیگر.. نخواهم دیگر.. همه به چشمم یکی هستند. آنطور که جمله بعدیاش را از بَر باشم و باز برایش از جان مایه گذارم. و از آخر خود را و سادهبودنم را باز خواست کنم. که برای دروغهایش از شدت حسِ مضحکِ روانی شدنم رویش بهانه بیاورم و قبولش نکنم. بدانم این حرفش اگر برای من بوده دومی و سومی و حتی منفی هم داشته و دارد و تمامی فعلهای استمراری و ماضی و آه از بساطِ لهو و لعبِ آن روزها و تمامی روز و شبها پسر.
داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 21:59